سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خون کشته شدگان حوادث اخیر بر عهده کیست

ارسال  شده توسط  زهره آقا حسینی در 88/7/25 1:4 عصر

در 23 خرداد 88 گروهی با ادعای تقلب در انتخابات و با استفاده از احساسات پاک گروهی از  جوانان، عده ای را به خیابانها کشاندند و حوادث تلخی را بوجود آوردند. متاسفانه مدعیان دروغین تقلب نه تنها نتوانستند ادعای خود را ثابت کنند حتی پا را از دایره قانون فراتر گذاشته و خواستار ابطال نتایج انتخابات شدند. 

پس از طی شدن 4 ماه از انتخابات و کشته شدن عده ای بی گناه در حوادث اخیر، مدعیان دروغین تقلب در انتخابات نه تنها هنوز نتوانسته اند ادعای خود را ثابت کنند، بلکه از ملت هم بخاطر این ادعای دروغین عذرخواهی نکرده اند. بدتر از آن ادعای جدیدی تحت عنوان تجاوز جنسی به جانباختگان حوادث اخیر نیز مطرح کرده اند.سوال اینجاست که بالاخره خون بهای این عزیزان کشته شده بعهده کیست؟

آیا تمام این سرو صداها بخاطر کرسی ریاست جمهوری بوده است. و فرزندان عزیز کشور ما بخاطر قدرت طلبی آقایان شکست خورده در انتخابات بوده است.آیا این جوانان ساده دل و پاکی که در این حوادث جان باخته اند باید عاملان کودتای مخملی شناخته شوند و در عوض فرماندهان تجمعات غیر قانونی با طرح وحدت ملی به دنبال روزنه قدرت در درون حاکمیت باشند؟


مرد خاکستری اصلاحات کیست

ارسال  شده توسط  زهره آقا حسینی در 88/7/25 12:45 عصر

موسوی خویینی ها خود را پدرخوانده و ارجح از همه روحانیون می داند و حتی قصد داشت
که با رهبری عزیز نیز دست به مخالفت بزند که با خشم ملت ایران بر جای خود نشست.
موسوی خویینی ها در اصل میر حسین موسوی ؛مهدی کروبی و
محمد خاتمی را مدیریت می کند و این 3 نفر تمام منویات قلبی خویینی ها را اجرا می
کنند.
ملت ایران با حضور
چشمگیر خود در روز جهانی قدس بار دیگر نشان داد که در برابر تمام مخالفان نظام وحدت
و هم دلی دارد.


زهرا رهنورد حاضر به ادامه زندگی با میرحسین موسوی نیست

ارسال  شده توسط  زهره آقا حسینی در 88/7/25 11:42 صبح

اختلافات بین "محمود احمدی نژاد" رییس جمهورایران و "میر حسین موسوی"رقیب سرسخت وی
در انتخابات دهم اکنون به حدی زندگی خانوادگی موسوی را تحت تاثیر قرار داده که همسر
وی حاضر نشده زندگی کردن در کنار موسوی را حتی برای لحظه ای ادامه دهد .
ادامه برخوردها و
تنش های سیاسی در ایران زندگی برخی از شخصیت های سیاسی ایران را در معرض فروپاشی
قرار داده است .
اختلافات "میرحسین موسوی" با همسرش "زهرا
رهنورد" اکنون به مرحله ای از ضرب و شتم , پرخاشگری و طلاق احتمالی بین طرفین رسیده
است . 
تا دیر نشده بزرگان و پیشکسوتان پا در میانی نمایند.

ازدواج مجدد شیخ کروبی

ارسال  شده توسط  زهره آقا حسینی در 88/7/11 3:51 عصر

حکایتها حاکی از این است که شیخ مهدی کروبی پس از شکست در انتخابات و برای تغییر روحیه ، قصد تجدید فراش کرده است. گزارشها حاکی است که یکی از نمایندگان اسبق مجلس قصد ازدواج با ایشان را دارد.مبارک است

بارداری دوباره زن آمریکایی در حین بارداری اول

ارسال  شده توسط  زهره آقا حسینی در 88/7/6 11:59 صبح

کد خبر: 13233
تاریخ انتشار: 5 مهر 1388 ساعت 13:17
print نسخه چاپی
send ارسال به دوستان

بارداری دوباره زن آمریکایی در حین بارداری اول

پزشکان آمریکایی پس از انجام آزمایش‌هایی متوجه شدند زنی دو هفته و نیم پس از بارداری اول، بار دیگر حامله شده و هم اکنون دو جنین در رحم وی در حال رشد هستند.


به گزارش فارس، بارداری دوم این زن به نام جولیا دو هفته و نیم پس از آغاز بارداری اولش آغاز شده و هر دو کودک در کنار یکدیگر در حال رشد هستند. 

این اتفاق یکی از نادرترین اتفاقات در هنگام بارداری است که یک زن در حالی که باردار است باز هم آبستن می‌شود. 

دکتر کارن بویل از مرکز پزشکی بالتیمور به دیلی تلگراف گفت: در سونوگرافی ابتدایی تنها یک جنین مشاهده شد که سن او نیز بر اساس رشد جنین مشخص بود. در آزمایش‌های بعدی پزشکان متوجه ضربان قلب دیگری شدند که بسیار جوانتر از ضربان قلب جنین اصلی بود. 

پزشکان تأیید کرده‌اند که این جنین‌ها دو قلو نیستند و تاریخ تولد آنها متفاوت پیش بینی شده است.
نام جنین بزرگتر که دختر است از هم اکنون جولیان انتخاب شده و نام برادر کوچکترش هم هودسون گذاشته شده است. 

بارداری دوباره برای جنین دوم می‌تواند خطرناک بوده و منجر به تولد زودرس و مشکلات تنفسی شود اما پزشکان معتقدند که این تفاوت دو هفته و نیمی مشکل مهمی را برای هودسون ایجاد نخواهد کرد.

سرباز معلول

ارسال  شده توسط  زهره آقا حسینی در 88/6/19 4:13 عصر

داستان درباره سربازی است که پس از جنگ ویتنام می خواست به خانه خود بازگردد.

سرباز قبل از این که به خانه برسد، از نیویورک با پدر و مادرش تماس گرفت و گفت:« پدر و مادر عزیزم، جنگ تمام شده و من می خواهم به خانه بازگردم، ولی خواهشی از شما دارم. رفیقی دارم که می خواهم او را با خود به خانه بیاورم.»

پدر و مادر او در پاسخ گفتند:« ما با کمال میل مشتاقیم که او را ببینیم.»

پسر ادامه داد:« ولی موضوعی است که باید در مورد او بدانید، او در جنگ به شدت آسیب دیده و در اثر برخورد با مین یک دست و یک پای خود را از دست داده است و جایی برای رفتن ندارد و من می خواهم که اجازه دهید او با ما زندگی کند.»

پدرش گفت:« پسر عزیزم، متأسفیم که این مشکل برای دوست تو بوجود آمده است. ما کمک می کنیم تا او جایی برای زندگی در شهر پیدا کند.»

پسر گفت:« نه، من می خواهم که او در منزل ما زندگی کند.»

آنها در جواب گفتند:« نه، فردی با این شرایط موجب دردسر ما خواهد بود. ما فقط مسئول زندگی خودمان هستیم و اجازه نمی دهیم او آرامش زندگی ما را برهم بزند. بهتر است به خانه بازگردی و او را فراموش کنی.»

در این هنگام پسر با ناراحتی تلفن را قطع کرد و پدر و مادر او دیگر چیزی نشنیدند.

چند روز بعد پلیس نیویورک به خانواده پسر اطلاع داد که فرزندشان در سانحه سقوط از یک ساختمان بلند جان باخته و آنها مشکوک به خودکشی هستند.

پدر و مادر آشفته و سراسیمه به طرف نیویورک پرواز کردند و برای شناسایی جسد پسرشان به پزشکی قانونی مراجعه کردند. با دیدن جسد، قلب پدر و مادر از حرکت ایستاد. پسر آنها یک دست و پا داشت!
www.asriran.com

یادمان نرود زندگی کنیم

ارسال  شده توسط  زهره آقا حسینی در 88/6/19 3:59 عصر

دو روز مانده به پایان جهان، تازه فهمید که هیچ زندگی نکرده است.

تقویمش پر شده بود و تنها دو روز خط نخورده باقی مانده بود. پریشان شد و آشفته و عصبانی.
نزد خدا رفت تا روزهای بیشتری از خدا بگیرد.

داد زد و بدو بیراه گفت، خدا سکوت کرد، آسمان و زمین را به هم ریخت، خدا سکوت کرد. جیغ زد و جاروجنجال راه انداخت، خدا سکوت کرد. به پروپای فرشته و انسان پیچید، خدا سکوت کرد. کفر گفت و سجاده دور انداخت و باز هم خدا سکوت کرد. دلش گرفت و گریست و به سجاده افتاد، این بار خدا سکوتش را شکست و با صدایی دلنشین گفت:

"عزیزم بدان که یک روز دیگر را هم از دست دادی! تمام روز را به بدوبیراه و جاروجنجال از دست دادی. تنها یک روز دیگر باقیست. بیا و لااقل این یک روز را زندگی کن."

لابه لای هق و هقش گفت: "اما با یک روز... با یک روز چه کاری می توان کرد...؟"

خدا گفت: "آن کس که لذت یک روز زیستن را تجربه کند، گویی که هزار سال زیسته است و آنکه امروزش را درنیابد، هزار سال هم به کارش نمی آید." و آنگاه سهم یک روز زندگی را در دستانش ریخت و گفت:

"حالا برو و زندگی کن..."

او مات و مبهوت به زندگی نگاه کرد که در گودی دستانش می درخشید. اما می ترسید حرکت کند، می ترسید راه برود و زندگی از لای انگشتانش بریزد.

قدری ایستاد... بعد با خودش گفت: "وقتی فردایی ندارم، نگاه داشتن این زندگی چه فایده ای دارد، بگذار این یک مشت زندگی را مصرف کنم."

آن وقت شروع به دویدن کرد. زندگی را به سرورویش پاشید، زندگی را نوشید و بویید و چنان به وجد آمد که دید می تواند تا ته دنیا بدود، می تواند پا روی خورشید بگذارد و می تواند...

او در آن یک روز آسمان خراشی بنا نکرد، زمینی را مالک نشد، مقامی را به دست نیاورد، اما ... اما در همان یک روز دست بر پوست درخت کشید، روی چمن ها خوابید، کفش دوزکی را تماشا کرد، سرش را بالا گرفت و ابرها را دید و به آنهایی که نمی شناختندش سلام کرد و برای آنهایی که دوستش نداشتند از ته دل دعا کرد، او همان یک روز آشتی کرد و خندید و سبک شد، لذت برد و سرشار شد و بخشید، عاشق شد و عبور کرد و تمام شد.

او همان یک روز زندگی کرد اما فرشته ها در تقویم خدا نوشتند:

"او درگذشت، کسی که هزار سال زیسته بود..."

دعوت به مصاحبه از استاد علی اکبر دهخدا با رادیو صدای آمریکا

ارسال  شده توسط  زهره آقا حسینی در 88/6/18 12:59 عصر

19 دیماه 1332
خیابان ایرانشهر، فیشرآباد، تهران

آقای محترم- صدای آمریکا در نظر دارد برنامه ای از زندگانی دانشمندان و سخنوران ایرانی، در بخش فارسی صدای آمریکا از نیویورک پخش نماید. این اداره جنابعالی را نیز برای معرفی به شنوندگان ایرانی برگزیده است. در صورتی که موافقت فرمایید، ممکن است کتباً یا شفاهاً نظر خودتان را اطلاع فرمایید تا برای مصاحبه با شما ترتیب لازم اتخاذگردد .
ضمناً در نظر است که علاوه بر ذکر زندگانی و سوابق ادبی سرکار، قطعه ای نیز از جدیدترین آثار منظوم یا منثور شما پخش گردد.
بدیهی است صدای آمریکا ترجیح می دهد که قطعه انتخابی سرکار، جدید و قبلاً در مطبوعات ایران درج نگردیده باشد. چنانچه خودتان نیز برای تهیه این برنامه جالب، نظری داشته باشید، از پیشنهاد سرکار حُسن استقبال به عمل خواهد آمد.

با تقدیم احترامات فائقه
سی. ادوارد. ولز
رئیس اداره اطلاعات سفارت کبرای آمریکا

*************************

جواب استاد علی اکبر دهخدا به این دعوت:ادامه مطلب...

درس شاگرد به معلم

ارسال  شده توسط  زهره آقا حسینی در 88/6/8 2:16 عصر

در روز اول سال تحصیلى، خانم تامپسون معلّم کلاس پنجم دبستان وارد کلاس شد و پس از صحبت هاى اولیه، مطابق معمول به دانش آموزان گفت که همه آن ها را به یک اندازه دوست دارد و فرقى بین آنها قائل نیست. البته او دروغ می گفت و چنین چیزى امکان نداشت. مخصوصاً این که پسر کوچکى در ردیف جلوى کلاس روى صندلى لم داده بود به نام تدى استودارد که خانم تامپسون چندان دل خوشى از او نداشت. تدى سال قبل نیز دانش آموز همین کلاس بود. همیشه لباس هاى کثیف به تن داشت، با بچه هاى دیگر نمی جوشید و به درسش هم نمی رسید. او واقعاً دانش آموز نامرتبى بود و خانم تامپسون از دست او بسیار ناراضى بود و سرانجام هم به او نمره قبولى نداد و او را رفوزه کرد.

امسال که دوباره تدى در کلاس پنجم حضور می یافت، خانم تامپسون تصمیم گرفت به پرونده تحصیلى سال هاى قبل او نگاهى بیاندازد تا شاید به علّت درس نخواندن او پی ببرد و بتواند کمکش کند. معلّم کلاس اول تدى در پرونده اش نوشته بود: تدى دانش آموز باهوش، شاد و با استعدادى است. تکالیفش را خیلى خوب انجام می دهد و رفتار خوبى دارد. "رضایت کامل".ادامه مطلب...

راننده تاکسی

ارسال  شده توسط  زهره آقا حسینی در 88/6/8 2:14 عصر

مسافر تاکسی آهسته روی شونه‌ راننده زد چون می‌خواست ازش یه سوال بپرسه…

راننده جیغ زد، کنترل ماشین رو از دست داد… نزدیک بود که بزنه به یه اتوبوس…از جدول کنار خیابون رفت بالا… نزدیک بود که چپ کنه… اما کنار یه مغازه توی پیاده رو متوقف شد…

 برای چندین ثانیه هیچ حرفی بین راننده و مسافر رد و بدل نشد… سکوت سنگینی حکم فرما بود تا این که راننده رو به مسافر کرد و گفت: "هی مرد! دیگه هیچ وقت این کار رو تکرار نکن… من رو تا سر حد مرگ ترسوندی!" مسافر عذرخواهی کرد و گفت: "من نمی‌دونستم که یه ضربه‌ کوچولو آنقدر تو رو می‌ترسونه"

راننده جواب داد: "واقعآ تقصیر تو نیست…امروز اولین روزیه که به عنوان یه راننده‌ تاکسی دارم کار می‌کنم… آخه من 25 سال راننده ماشین جنازه کش بودم…!"

<      1   2   3   4   5   >>   >