جلال آل احمد از شخصیت هایی بود که حضرت امام را بسیار بیشتر از علمای دیگر اکرام می‌کرد و دلیل آن را شجاعت و جسارت بیش از حد امام می دانست.

این علاقه جلال به رهبر فقید انقلاب تا آنجایی پیش می‌رود که جلال آل احمدنامه معروف خود به امام را در حج سال 43 به تحریر در آورده و سال‌ها پس از آن نیز، امام در دیدار با شمس آل احمد ذکری ظریف از جلال به میان می آوردند.
حضرت امام خمینی در دیداری که در اردیبهشت ماه سال 59 با شمس آل احمد که به عنوان سردبیر روزنامه اطلاعات مشغول به کار شده بود انجام می دهند چنین می فرمایند: مـن بـا خـانـواده شـمـا سـابقه دارم و با مرحوم پدر شما آقای حاج سید احمدآقا، با مرحوم آقاسید محمدتقی خدا رحمتش کند که در خدمت اسلام فوت شد سوابقی دارم منتها آقای جـلال آل احـمـد را جـز یـک ربـع سـاعـت بـیـشـتـر نـدیـده‌ام. در اوایـل نهضت یک روز دیدم که آقائی در اتاقی نشسته اند و کتاب ایشان (غربزدگی ) در جـلو مـن بـود ایـشـان بـه مـن گـفتند چطور این چرت و پرت‌ها پیش شما آمده است (یک همچو تعبیری) و فهمیدم که ایشان هستند، مع‌الاسف دیگر او را ندیدم. خداوند ایشان را رحمت کند. شما را هم در تلویزیون گاهی می‌بینم.
شمس آل احمد هم در پاسخ امام می گوید:
مـن سـعـادت داشـتـم یـک بـار در مـجـلس بـزرگـداشـتـی کـه بـرای مـرحـوم پـدرم در سـال 1341 در قـم گـذاشـتـه بـودیـد و یـک بار دیگر نیز خدمت شما رسیدم و ضمن دست بوسی زیارت‌تان کردم و پس از آن همین طور به شوق دیدارتان انتظار کشیدم.
همچنین، جلال آل احمد که در جای جای مطالب خود اشاراتی که غالباً با کنایه و بدون نام بردن همراه بود به امام و نهضت تازه به پا خواسته‌اش کرده بود در ایام حج سال 43 نامه‌ای به این شرح خطاب به امام خمینی ارسال می‌کند:
آیت‌اللها!
وقتی خبر خوش آزادی آن حضرت، تهران را به شادی واداشت، فقرا منتظر الپرواز (!) بودند به سمت بیت‌الله. این است که فرصت دست‌بوسی مجدد نشد.
اما این جا دوسه خبر اتفاق افتاده و شنیده شده که دیدم اگر آنها را وسیله ای کنم برای عرض سلامی بد نیست.
اول این که مردی شیعه جعفری را دیدم از اهالی الاحساء- جنوب غربی خلیج فارس، حوالی کویت و ظهران- می گفت 80 درصد اهالی الاحساء و ضوف و قطیف شیعه اند و از اخبار آن واقعه مولمه پانزده خرداد حسابی خبر داشت و مضطرب بود و از شنیدن خبر آزادی شما شاد شد. خواستم به اطلاعتان رسیده باشد که اگر کسی از حضرات روحانیون به آن سمت ها گسیل بشود هم جا دارد و هم محاسن فراوان.
دیگر این که در این شهر شایع است که قرار بوده آیت الله حکیم امسال مشرف بشود، ولی شرایطی داشته که سعودی ها دو تایش را پذیرفته اند و سومی را نه. دوتایی را که پذیرفته اند داشتن محرابی برای شیعیان در بیت الله و تجدید بنای مقابر بقیع و اما سوم که نپذیرفته اند حق اظهار رأی و عمل در رؤیت هلال. به این مناسبت حضرت ایشان خود نیامده اند و هیئتی را فرستاده اند گویا به ریاست پسر خود.
خواستم این دو خبر را داده باشم.
دیگر این که گویا فقط دو سال است که به شیعه در این ولایت حق تدریس و تعلیم داده اند، پیش از آن حق نداشته اند.
دیگر این که [کتاب] "غرب زدگی " را در تهران قصد تجدید چاپ کرده بودم با اصلاحات فراوان. زیر چاپ جمعش کردند و ناشر محترم متضرر شد. فدای سر شما.
دیگر اینکه طرح دیگری در دست داشتم که تمام شد و آمدم، درباره نقش روشنفکران میان روحانیت و سلطنت. و توضیح این که چرا این حضرات همیشه در آخرین دقایق طرف سلطنت را گرفته اند و نمی بایست. اگر عمری بود و برگشتیم تمامش خواهم کرد و به حضرتتان خواهم فرستاد. علل تاریخی و روحی قضیه را گمان می کنم نشان داده باشم. مقدماتش در "غرب زدگی " ناقص چاپ اول آمده.
دیگر این که امیدوارم موفق باشید.
والسلام
جلال آل احمد

بعد التحریر: "همچنانکه آن بار در خدمتتان به عرض رساندم فقیر گوش به زنگ هر امر و فرمانی است که از دستش برآید. دیده شد که گاهی اعلامیه‌ها و نشریاتی به اسم و عنوان حضرات درمی‌آمد که شایستگی و وقار نداشت. نشانی فقیر را هم حضرت "صدر " می‌داند و هم این جا می‌نویسم:
تجریش- آخر کوچه فردوسی.
والسلام